خاطرات من و عشقم

ساخت وبلاگ
به نام خدای بزرگ و مهربونی که ما دو تا رو به هم رسوند.. سلام نفس این هفته که قرار بود برم کاراموزی لغو شد.. امروز تو خونه یه موش دیدم که داستانش خیلی خنده دار بود..گیر افتاد بردمش پیش خاله پلاستیکو سوراخ کرد الفرار.. دوباره برگشته تو خونهحرصمو در اورده دستم بیفته همچین بکشمش خلاصه اینکه امروزم مامانم زنگ زد از اتفاقات گفت.. امشب م عکسای بچگیمون فرستاد تو گروه..یادشون بخیر دوست دارم برم سر کار زودترامروز گفتی که م اینا دنبال یه پرستارن برا بچه ها خواستی خودت بری بهشم گفتی فعلا خبرت نکرده و فک کنم که نکنههههه استرس دارم..یعنی ماه بعددددد این موقعاااا من....؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ توکل به خدا.. عشق و محبت اللهی در جز جز زندگی ما به کاملترین کار خود سرگرم است..مگه نه؟ دوستت دارم نفسسسسسسسسسس خاطرات من و عشقم...
ما را در سایت خاطرات من و عشقم دنبال می کنید

برچسب : indian love story episode 157,india a love story 157, نویسنده : elove-story-m-f0 بازدید : 159 تاريخ : چهارشنبه 3 آذر 1395 ساعت: 0:04

به نام خدای بزرگ و مهربونی که ما دو تا رو به هم رسوند.. سلام نفسم اوووووووووف یهو دلم هوا کرد ک کلیپای ن رو ببینم..خیلی ناراحت شدم دوباره.. ن قشنگم چی شدی دخترخاله نازم؟چی شد که یهو تنهامون گذاشتی؟؟؟الان دو ماهه که زیر خاکی.. بیا بهمون بگو..خیلی جات خالیه..اون فیلما که با هم رفتیم بیرون..با خودم گفتم دیگه هیچ معنی نداره و بهمون خوش نمیگذره بدون تو اونجاها رفتن..چقد خاطره داریم با هم.. چقد مهربون بودی و صبور..چقد ناز بودی..چ خنده های قشنگی داشتی.. خاک بر سر ما که ازت بی خبر بودیم نمیدونستیم چجور جایی و با کی زندگی میکنی.. دیگه استرس شهریه دانشگاه نداری..دیگه استرس مالی نداری..دیگه استرس عاطفی نداری.. دیگه تنهایی نمیکشی..دیگه همه چی تموم شده..هممونو یهو گذاشتی تو شوک با رفتنت.. اصلا دوست ندارم به نبودنت فکر کنم..چون اونوقت دیگه نمیشه زندگی کرد.. زندگیت خیلی کوتاه بود..تا اومدی بفهمی دنیا و زندگی یعنی چی رفتی..پرکشیدی.. تو مثل خواهرمون بودی برامون تا دخترخاله..با هم بزرگ شدیم..خندیدیم گریه کردیم خاطره ساختیم.. اصلا فکر نمیکردم که به این زودی عکس سیاه و غمگین و استاتوس رفتن برای تو بذارم.. خاطرات من و عشقم...
ما را در سایت خاطرات من و عشقم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : elove-story-m-f0 بازدید : 165 تاريخ : چهارشنبه 3 آذر 1395 ساعت: 0:04

به نام خدای بزرگ و مهربونی که ما دو تا رو به هم رسوند.. سلام نفس.. امروز نتونستم ساعت6از خواب بیدار بشم اماده شم برم دانشگاه.. دیگه ساعت هشت بیدار شدم اماده شدم بدو بدو خودمو رسوندم سرویس رفتم دانشگاه.. رفتم سر کلاسی که باید ساعت هشت میرفتم..(دانش خانواده)به استاد گفتم من ده و نیم باید برم یه جایی کار دارم اشکال نداره؟گفت نه اشکال نداره برو..خلاصه تا ساعت ده و نیم اونجا نشستم راس ساعت ده و نیم بدو بدو رفتم سر کلاس اون یکی که باید این سکشن اونجا میبودم.. خخخخخ استاده چشاش میبنده نگامون نمیکنه منم در نزدم یواشکی رفتم یه گوشه نشستم فک کردم مثلا منو ندیده و زرنگ بازی در اوردم..تا ساعت یازده هم که اونجا بودم و کلاس تموم شد.. موقع حضور غیاب استاد بهم گفت سری  بعد زودتر بیا..منم این شکلی شدم منم چیزی نگفتم..واقعا هنگ کردم..این کلاسم تموم شد دوباره بدو بدو برگشتم سر کلاس اون یکی که بودم رفتم نشستم..ده دقه بعد اونم تموم شد استاد گفت سکشن اول حضور غیاب نکردم واسه همین واسه شمام حضور غیاب نمیکنم..دوباره اینجوری شدمگفتم حالا اگه من نیومده بودم حتما حضور غیاب انجام میشد خلاصه دیگه رفتم پیش مدیر گرو خاطرات من و عشقم...
ما را در سایت خاطرات من و عشقم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : elove-story-m-f0 بازدید : 163 تاريخ : چهارشنبه 3 آذر 1395 ساعت: 0:04